حرفهای جمشید مشایخی درباره سالگرد ناصرخان
در رابطه با سالگرد ناصر حجازی عزیز فقط میتوانم بگویم که واقعاً حیف شد. حجازی یک ورزشکار استثنایی بود اما مهمترین ویژگیای که داشت، رکگویی و صراحت لهجه بود، خصوصیتی که تا آخرین روز زندگی آن را حفظ کرد. ناصرخان اهل دروغگویی و ریاکاری نبود و هرگز حاضر نشد برای اینکه موقعیت بهتری پیدا کند، اصولش را زیر پا بگذارد. چه بسا اگر میخواست تن به این کارها بدهد، شرایط بهتری به لحاظ مالی پیدا میکرد اما هرگز حاضر نشد تن به چنین کارهایی بدهد و اتفاقاً همین مسئله در محبوبیت او نقش بهسزایی داشت. دل او برای مملکت، ایران و ایرانی میسوخت و به همین خاطر حرفهایش را رک بر زبان میآورد.
ناصرخان با مردم بود و دلش برای آنها و فوتبال ایران میسوخت البته بعضی از بزرگان ورزش از حرفهای حجازی خوششان نمیآمد اما ناصرخان همیشه رک بود و آنقدر مردانگی داشت که صراحتاً حرفهایش را بزند. دلسوز بودن حجازی و حرفهایی که میزد، همواره موجب آن میشد که عدهای از او خوششان نیاید اما ناصرخان آنقدر معرفت داشت که هر وقت احساس میکرد چیزی به ضرر فوتبال ایران است، خیلی شفاف آن را بر زبان بیاورد. در مورد حجازی همواره این شعر نیما یوشیج در ذهنم تداعی میشود که:
ای افسانه ...
خسانند آنان که فرو بسته ره را به گلزار
خس به صد سال توفان ننالد، گل به یک تندباد از بیمار
تو مپوشان سخنها که داری
یادش گرامی و خاطراتش همواره باقی...
بغض کریمی و مرور خاطرات گذشته
امروز مصادف با دومین سالگرد درگذشت دروازهبان و اسطوره سابق آبیها و تیم ملی کشورمان یعنی ناصر حجازی است، از همین رو علی کریمی که هر ساله سعی کرده یاد و خاطره حجازی را گرامی بدارد ظهر امروز نیز با حضور در بهشت زهرا بر سر مزار حجازی حضور پیدا کرد و برای او فاتحه خواند.
کریمی، حجازی را یکی از اسطورههای فوتبال ایران نامید و برخی خاطرات خود را درباره این دروازهبان برای حاضرین بازگو کرد. تشویق شدید هواداران آبی که با دیدن کریمی ذوقزده شده بودند در نوع خود جالب بود
نامــه دختـر ناصـر به پـدر
من «آتوسا» حجازی هستم، دوست ندارم اشکم را ببینند، اما در اتاق تنهاییام، روی صندلی خستگیهایم مینشینم و عاشقانه به تو فکر میکنم.
پدر خوب و مهربانم سلام
بعد از رفتنت همه میگفتند آتوسا چرا برای پدرش اشک نمیریزد؟ بابای خوبم، باور کن هنوز که هنوز است هجمهای از اشک در چشمانم جریان دارد، اما برای خروج راهی نمییابد. برای اینکه من «آتوسا» حجازی هستم، دوست ندارم اشکم را ببینند، اما در اتاق تنهاییام، روی صندلی خستگیهایم مینشینم و عاشقانه به تو فکر میکنم. من برای تو و به خاطر تو حتی دور از چشم سعید و ارسلان ماههاست اشکهای عاشقانه میریزم. نمیدونم میدونی یا نه، سعید بعد از رفتن تو با فوتبال خداحافظی کرد چراکه اعتقادش بر این است که فوتبال بدون ناصر حجازی برایش معنایی نخواهد داشت و مردانه روی قول و تصمیمش ایستاد. سعید بعضی از خصوصیات اخلاقیاش هم شبیه خودت است.
بابا ناصر! میخواهم درباره ارسلان با تو سخن بگویم. یادت است میگفتی ارسلان شبیه کودکیهای توست؟ من پیری تو را ندیدم اما فکر میکنم ارسلان شکل پیری تو خواهد شد. یادت است میگفتی ارسلان یار و یاور تنهاییهای توست، مخصوصا وقتی که تیمی نداشتی. ارسلان برای اولینبار قدمزدن در کوچههای شمسآباد را با تو تجربه کرد. همه دلخوشیهای ارسلان این بود که با تو به استخر کوچکی که در خانه بنا کرده بودی برود تا شنا در زمستان را با تو تجربه کند. اما تو تا تابستان 90 هم صبر نکردی و رفتی. برو، برو آنجا که تو را میخواهند. برو آنجا که تو را میفهمند. خاطراتت در دلم میگریند